سخن مدیر مسئول


 

دیر گاهی است در این عرصه روزگار می گذراندیم و قصد خدمت داشتیم.

روزهایی سخت که به شوق خدمت به هم دانشگاهیانمان سپری شد. نمی دانم می دانید برای رساندن نشریه به دستان پرمهرتان چه سختی هایی را باید متحمل می شدیم یا نه؟!!!

آری باید 7خان رستم را پشت سر می گذاردیم.جمع آوری مطالب،تایید هیئت تحریریه،تایید حراست دانشگاه،طراحی،چاپ ،ارسال به دانشگاه و نقد کردن فاکتورها...

همه را تحمل کردیم فقط به شوق آن عده ای که با تشکری هر چند کوچک خستگی را از تنمان بیرون می آوردند.

آرزویمان حضور پررنگ شما در این عرصه بود ولی شما لایق نمی دانستید و خود را ازاین موهبت محروم می ساختید.

سه نقطه امروز صدمین شماره را به خود می بیند.شاید به حرف آسان باشد اما تک تک این شماره ها برای صد شدن خاطراتی تلخ و شیرین به خود دیده و خمیدگی ها به بار آورده. با آرزوی موفقیت برای تمام کسانی که به عرصه ی نشریات پای نهادند از دوستان خود می خواهم که برای داشتن دانشگاهی پربارتر فعالیتهای فرهنگی را درکنار تحصیل فراموش نکنند و با فعالیتهایشان نام پیام نور فیروز آباد را به گوش تمام پیام نوریها برسانند ...

در آخر از تمام کسانی که برای رسیدن سه نقطه به این جایگاه تلاش کردند تشکر فراوان دارم از بچه های هیئت تحریریه گرفته تا مسئولین دانشگاه که با همکاریشان ما را دراین مهم یاری کردند.

دلشادیم اگر توانسته باشیم راهی مستقیم پیش روی  عده ای بگشاییم و  از تمام کسانیکه به نحوی از سه نقطه و این حقیر به عنوان مسئول تمامی نوشته ها ،دلخوری ای دارند تقاضای حلالیت می نمایم...

 

با مسئولین

گرامی:

از زمانیکه کار انتخاب واحد و حذف و اضافه بصورت اینترنتی شده است مشغله ی شما کمتر شده یا بیشتر؟!!!

ü      کار بیشتر شده چرا که قشر خاصی از دانشجویان هستند که مدام به من مراجعه می کنند بطوریکه من حتی اسم آنها را حفظ شده ام

ü      3 پروسه کاری برای من وجود دارد.1.انتخاب واحد2.ثبت نام3. چاپ پاسخ نامه

اگر چه ثبت نام سخت است و کار چاپ پاسخ نامه ساعتها بطول می انجامد ( ما باید 50000 پاسخ نامه را با دقت تمام چاپ کنیم) من حاضرم این کارها را انجام دهم ولی زمان انتخاب واحد در دانشگاه حضور نداشته باشم به این دلیل که دانشجویان نمی توانند کار انتخاب واحد خود را انجام دهند،در نتیجه به سمت کافی نتها سرازیر می شوند،آنها هم معمولا کار را به نحو احسن انجام نمی دهند پس دوباره سیل دانشجو بسمت من روان می شود و پس از اعصاب خردی های فراوانی که برایم پیش می آورند می گویند:خانم گرامی بد اخلاق است.

ü   در زمان حذف واضافه نیز وضع به همین منوال است .در حذف و اضافه ی گذشته 3  مورد بودند که مشکلشان فقط بوسیله ی من حل می شد و آنها مقصر نبودند اما در این زمان کوتاه من به جای 3 نفر مذکورحدود  1500 نفر از دانشجویان را سروسامان دادم

ü   کمبود امکانات باعث مشکلات فراوانی شده است اما ما برخلاف سایر مراکز بخوبی به کار دانشجویانمان رسیدگی می کنیم حتی زمانیکه اینترنت دانشگاه وصل نبود من مجبور بودم از طریق یک خط تلفن و کارت اینترنت این مهم را به انجام برسانم

ü   برای رفع مشکل عدم آگاهی دانشجویان نسبت به اینترنت قصد داریم پس از راه اندازی کافی نت که مدت زیادی بطول نمی انجامد افرادی کار آزموده را کنار سیستم ها قرار دهیم تا علاوه بر انجام امور انتخاب واحد،حذف و اضافه و ... کار با سیستم را به کسانیکه مشکل دارند آموزش دهند

ü   امیدوارم دانشجویان از ورود بی جا به بخش کامپیوتر خودداری کنند.چه برای کارهای انتخاب واحد و حذف و اضافه و چه برای گرفتن آدرس مکانها ی مستقر در دانشگاه

 

صفاری:

دلیل قرار دادن تلویزیون در محیط دانشگاه چه بود؟!!!

ü   برای اطلاع رسانی به دانشجویان گزارده شده بصورتیکه اطلاعات مربوط به دانشجویان مثل:زمان انتخاب واحد،حذف واضافه،امتحانات تک درس،امتحانات ترم،برگزاری مراسمها ی مختلف و ... از طریق تلویزیونها پخش شوند حتی قصد داریم زمانیکه کلاسی برگزار نمی شود به پخش فیلمهایی که در آرشیو بخش فرهنگی وجود دارد بپردازیم.

ü   اما مشکل:این است که ما کارپردازی برای این مورد در اختیار نداریم یکی از دانشجویان (مسعود سیاح پور)مدتی به ما کمک کردند اما به دلیل مشکلاتی که خود ایشان با آن دست به گریبان بودند از ادامه راه باز ماندند.

ü   اگر کسی از دانشجویان که با امور کامپیوتر آشنایی دارد این مسئولیت را به عهده بگیرد ما به عنوان کار دانشجویی از آن استقبال خواهیم کرد.

ü   علاوه بر مسئله ی تلویزیون کار دیگری نیز برای اطلاع رسانی و تسهیل امور دانشجویان انجام دادیم و آن تهیه ی sms server است که از این طریق مسائل جدید دانشگاه را به اطلاع دانشجویان برسانیم و یا مراسمات مختلف را تبریک یا بعضا تسلیت بگوییم ولی متاسفانه شماره ی همه ی دانشجویان در اختیار ما نیست.

ü   اگر هر رشته یا کلاس یک نفر یا چندین نفر را به عنوان نماینده به ما معرفی کنند و شماره شان را در اختیار ما قرار دهند می توانیم اطلاعات  را به ایشان و از ایشان به دیگر دانشجویان منتقل کنیم.

اسدی:

بخش فرهنگی دانشگاه در دوره ی مسئولیت شما چه تغییراتی به خود دیده است؟!!!(از نظر حضور دانشجویان)

ü      از زمان حضور آقای صفاری در دانشگاه فعالیتهای ما 3 برابرشده اند.

ü   دلیل آن نیز نظر مثبت رئیس،انجام کار دانشجویی و برپایی انجمنهای مختلف است(IT  ، محبان اهل بیت،شعر و ادب،نارون و کانون هلال احمر...)

 

دلنوشته

دوره ارزانیست ... شرف اینجا ارزان ... تن عریان ارزان ... آبرو قیمت یک تکه نان ... و دروغ از همه چیز ارزانتر ... و چه تخفیفی بزرگی خوردست ، قیمت هر انسان!!

 

خود را به که بسپارم /وقتی که دلم تنگ است /پیدا نکنم همدل /دلها همه از سنگ است /گویا که در این وادی /از عشق نشانی نیست /گر هست یکی عاشق /آلوده به صد رنگ است

 

به پندار تو:جهانم زیباست! جامه ام دیباست! دیده ام بیناست! زیانم گویاست! قفسم طلاست!              

 به این ارزد که دلم تنهاست؟

 

وقتی ناله های خرد شدنت  زیر پای باران نوای دل انگیزی شد چه فرقی می کند برگ سبز کدام درختی

 

 

نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها کنیم و جذب آبی کوچک چشمانی شویم که عمقی ندارد با اینکه می دانیم روزی بسته خواهد شد اما آسمان کی بسته خواهد شد؟

 

به تو عادت دارم /مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت/و تو هر لحظه که از من دوری، من به ویرانگری فاصله می اندیشم

 

در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است

تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی

 

 

همه کلمات با آنچه میان من و توست بیگانه اند و من هیچ کلمه ای را برای گفتگوی با تو شایسته تر از سکوت نیافته ام ، آیا سخن مرا میشنوی؟؟؟

 

 

باریتعالی:مهربان من آهنگ حضورت آنچنان لطیف و شاعرانه است که من را مدهوش می کند ، تو تنها چیزی هستی که برای من ارزش فکرکردن را داری ! نمی دانم چقدر از شهر من دوری اما همه جا حست میکنم ، میشنومت . تو تکرار همیشگی عشقی و من فقط انعکاس بی ارزش نور تو هستم و دیگر هیچ

 

 

طوفان باهمه ی شدت خود به سکون و آرامش منتهی میشود و حتی در بحبوحه ی شدت خود در جستجوی آرامش است.

 

انسانها یک به یک در خاک رفتند یکی شاد و یکی غمناک رفتند .چون باید رفت از این خاک خوشا آنها که مثل گل پاک رفتند.

 

 

اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی! اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد

 

 

هرکه را از دست میدهیم بی آنکه بخواهیم پاره ای از وجود ما را میبرد پس سعی کن کمتر از دست بدهی تا وجودت صد تکه نشود

 

کاش در کتاب قطور زندگی ، سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی...

دریای طوفانی ، ناخدای لایق می سازد... همیشه ممنون لحظات سخت زندگی باش...

 

 

آنگاه که ضربه های تیشه ی زندگی را بر ریشه ی آرزوهات حس می کنی بخاطر بیاور زیبایی های شهاب ها از شکستن دل ستارگان است.

 

 

زندگی چون گل سرخ است... پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف... یادمان باشد اگر گل چیدیم... عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند...

 

 

زندگی حکمت اوست... زندگی دفتری از حادثه هاست... چند برگی را تو ورق میزنی و مابقی را قسمت...!

 

 

برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد. چون معتقدند یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت...

 

 

بهترین انتقامی که می تونی از سرنوشت بگیری اینه که شاد باشی.

 

دردمن حصار برکه نیست، درد زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به

ذهنشان خطور نکرده

 

دفترچه قسطهایم را ورق میزنم.. تمامی ندارد!! تا اخر عمر بدهکار رحمتت هستم ای خدای مهربان

خدایا نسیم نوازش کجاست ... کویرم ، سرآغاز بارش کجاست بیا تا به لبخند عادت کنیم ... به این راز پیوند عادت کنیم بیا ساده مثل چکاوک شویم ... بیا باز گردیم و کودک شویم

یک عمر دنبال خدا گشتم تازه فهمیدم که برای یافتن خدا باید دنبال خودم می گشتم

زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر در دل خاک یک نفر در دل سنگ یک نفر همسفر سختی هاست یک نفر همدم خوشبختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم

 

آسانترین کار دنیا اینست که تو خودت باشی و سخت ترین کار دنیا اینست که تو آنی باشی که دیگران از تو انتظار دارند!

مهربانی زبانیست که نا بینایان آن را میبینند و نا شنوایان آن را می شنوند

خدا تنها معشوقی است که عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری ناراضی نیست و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد

زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست اضطراب و هوس دیدن و نا دیدن نیست زندگی جنبش جاری شدن است از تماشاگه اغاز حیات تا بدان جا که خدا می داند

 

چون در وفا کسی استاد نیست باید وفا را از وفا اموخت و بس   

 

 

شعر

بی خیال

می سپارم دل به دریا بی خیال

می شمارم لحظه ها را بی خیال

می کشم بر دفتر نقاشی ام

نقش های زشت و زیبا،بی خیال

دوره گردی می شوم هر شب چو باد

دست تکرار غزلها بی خیال

لا به لای آن غزلها می کشم

سرنوشت خیس خود را بی خیال

گاه در آشفته بازار دلم

می شوم تنهای تنها بی خیال

بی خبر از شعر پر تشویش عشق

می کنم خود را تماشا بی خیال

گاه از ترس نبود مصرعی

می کنم عمری تقلا بی خیال

بی خیالم با خود اما با تو من

حرفهایی دارم اما بی خیال

پریسا میری طیبی

 

 

داشتم می گفتم:

خاک قلب نداره

مبادا اندام زلالت را از من بگیره

چشمای دریا نوشتت را به تماشای گهواره ی قاصدک ببر

ببین چه عاشقانه نفس مست بهار را درون سینه نازنازی اش به رقص می آورد

دلت که تنگ شد باور نکن صبح نگاهت آبستن شبنم هاست

خدا را ببین دارد،خانه اش را به خاطرت آب و جارو می کند

پرها ی قاصدک از آن تو

پرواز کن

پرواز کن

حمیرا میرزایی

 

 

 

امشب جشن به پا میکنم برای پیچک تنهایی که با ساقه ی وجودم

پیمان رفاقت می بندد

کاش می دیدی سکوت نگاهم چه سربه زیر،جانماز گریه را پهن می کند

اگر آن روز تو را نمی دیدم ساعت انتظارم با هیچ نگاهی کوک نمی شد

و خیال خیس تو بود که چتر احساسم را تشنه تر از پیش کرد

نمی دانم اگر آن روز تو رانمی دیدم چه کسی حاضر بود

نماز بی کسی را برایم زمزمه کند ؟!!!........

حمیرا میرزایی

 

 

 

خوشه های تنفر

چند روزی گذشت،

چون داس وجودت خوشه ی احساس را پرپر کرد

تو مرا از یاد بردی

چند روزی مانده بود،فصل پاییز پوشه ای سبز بگیرد

درمیانش برگه ها ی زرد را

با یگانی دل خشکش کند

چند روزی مانده بود

چند روزی مانده بود که تو از احساس زنبقهای رنگارنگ این باغچه ها

بی خبر بودی وسرگرم دریدن بودی

می دویدی تا که شاید روی این باغچه ها را کم کنی

بر سر ایوان و این طاقچه ها قفل را محکم کنی

می دویدی

می دویدی تا که شاید با فاصله ها؛ کمر این بوته ها را خم کنی

تا مبادا بوته ها ،لانه ی گنجشک های این بیابان ها شود

چند روزی مانده بود

چند روزی مانده بود،بی درنگی ها امانت می برید

دل من هم بو گرفت

شاید که تو حق داری

این نان سر خوان تو پوسید،ندانستی....

حاصل آن خوشه های داس چینت

این چنین بوی تنفر دارد

زینب هاشمی

ترنم دل


 

تو را در نقش ِ نگاهِ من پیوندی است عاری از غبار در آینه های زنگار گرفته ی خاطرات دور

در میان مسیر همیشگی خاطراتم تو مثل گذشته می مانی،درست مثل زمانی که به انتها رسیدم و تو بهانه ی آغازم شدی

برای خستگی چشمانم و صدای پر تپش قلبم باز هم ترانه بخوان،بخوان از بغضهای شبانه،از گلایه های بی بهانه.بخوان از چشمهای خیس شبهای بی تو بودن و بخوان از کوچه پس کوچه های آبی احساس که به دنبال تک شاخه گلِ نرگسِ زندگیم می گشتم

بیا با هم از پله های عشق یکی یکی بالا برویم و تا اوج تکیه گاه تنهایی یکدگر باشیم...

زهرا عسکری