بشر در طول تاریخ جستجوی بی پایان برای یافتن راز آفرینش جهان بوده و هست. در علوم الهیات همواره دیدنی ساختن نادیدنی ها مورد توجه بوده.سینما نمی توانست  خدا را در قالب چهره ترسیم کند اما تلاش انسان را در رابطه با ردک مفاهیم نشان میدهد و چون صدا و تصویر را در اختیار دارد توانسته نسبت به هنرهای هفتگانه تاثیر کاملتری ایجاد کند.فیلم هایی که بر اساس عناوین دینی ساخته شده اند حاوی شیرینی و سادگی ،پیچیدگی و غنای فلسفی ،و جذابیت و تاثیر گذاری بیشتری از سایر فیلم ها هستند.سینمای دینی همواره به درگیری بین خیر و شر و پیروز و رستگاری نیکی بر تاریکی و جهل می پردازد.فیلم عدالت و انتقام بعد از جنایتکه قصه هابیل و قابیل را به تصویر کشیده شاید از قدیمی ترین فیلم های سینمایی باشد که توسط فیلم ساز بدعتگذار فرانسوی ژرژ ملی یس بر اساس درک محدودش از ادیان و خصوصا اسلام ساخته شد.در ایران پیش از انقلاب تلاشهایی در این زمینه صورت گرفت.فیلم شب در جهنم اولین فیلم ایرانی بود که مساله معاد و برزخ و قیامت را مطرح کرد.البته فیلم بیشتر تمسخر آمیز بود و نتوانست واقعیات این عالم را بیان کنداما در سال اکران پر فروش بود و این حاکی از علاقه مردم به فیلم های دینی بود.سپس فیلم خانه خدا گام دیگری در این زمینه بود.در دهه ۵۰ غیلم های طوقی ،داش آکل ،آقای هالو تنگسیر ،فیلم هایی بودند که در متن و حاشیه به روایت مذهب در قالب داستان پرداختند.پس از انقلاب جامعه به سینمای ارزشی و باورهای مذهبی روی آورد که تحول عظیمی در سینما به شمار میرفت.توبه نصوح اولین فیلم کاملا مذهبی بود. سپس در دو چشم بی سو عقاید مذهبی در کنار حوادث روز و انقلاب ساخته شد.استعاذه از فیلم هایی بود که از دریچه فلسفه به به مذهب و ایمان می پرداخت در این فیل داستان ۵ نفر روایت میشد که برای دوری از گناه و غلبه بر نفس به جزیره دور افتاده ای میروند .غافل از اینکه وسوسه های شیطان در آنجا نیز آنها را رها نمیکند .سپس در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ گرایش های دینی علاوه بر سینما در تلوزیون نیز حضور یافتند.فیلم های سینمای بابا عزیز ،بشارت منجی ،خیلی دور خیلی نزدیک،قدمگاه، رنگ خدا،یک تکه نان و ابراهیم خلیل ا... و سریال های امام علی علیه السلام ،تنها ترین سردار ،مریم مقدس،ولایت عشق،مردان آنجلس،صاحبدلان و یوسف پیامبر به اشکال مختلف دین و مذهب را به روایت تصویر در آوردند.انتقادی که به این بخش از سینما وارد است این که با وجودی که از امکانات س

و علت هم نبود فیلمنامه هایی است که بتوا ند مفاهیم عمیق دینی را به تما شا گر القا کند  هیچ کدام از ما فیلم محمد رسول  الله را فراموش نمی کنیم .این فیلم به دلیل داشتن فیلم نامه ای قوی تا ابد در ذهنها باقی می ماند حتی اگر تمام دیالوگها ی فیلم را نیز حذف کنیم باز هم محمد رسول الله مفهوم خودش را می رساند و البته این مسئله همان ضعفی است که در سینمای ایران جاری است و اگر کمی دیالوگها جابجا شوند یا شخصی که اصلا به زبان ما آشنا نیست آنها را ببیند سردرگم می شود . ضعف دیگر فیلم نامه ها القای اطلاعات غلط در ذهن مردم است مثلا درفیلم ابراهیم خلیل الله زمانی که اسماعیل پای خود را به زمین می زند چشمه  آب  از زمین می جوشد، کودکی سه ساله را نشان می دهد درحالیکه ما روایات متعددی مبنی بر شیرخواره بودن اسماعیل درآن زمان داریم یا زمانیکه ابراهیم بعد از سالها اسماعیل را می بیند شخصی حدودا 30 ساله را می بینیم در حالیکه باز هم درروایات داریم که اسماعیل در آن زمان14 ساله بود درفیلم یوسف پیامبر هیچکس برای یعقوب ناراحت نشد چرا که در فیلم به گونه ای ساخته شده بود که نشان می داد در قضیه گم شدن یوسف ،یعقوب با تبعیض بسیار زیاد قائل شدن بین همسران و فرزندانش باعث برانگیختن حسادت هر دو دسته شد این در حالیست که در کشور ما با سبقه ای اسلامی حتی یک فرد بسیار  عامی نیز  به چنین  ضعفهایی پی می برد و این موارد  ضعف عمیق سینمای دینی ایران زمین را نشان می دهد

ینمایی بهره مند است اکنون در زمینه القای زیبایی شناسی به مخاطب موفقیت چندانی حاصل نکرده و نتوانسته شخصیت پردازی و داستان پردازی را به گونه ای سامان دهد که تماشاگر به دین در حوزه تصویر دست یابد و دیالوگ ها تناه محوریت داستان نباشند.

دیروز بعد از برگشتن از بانک (در رابطه با شهریه دانشگاه )توی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم و عین اسپند روی آتیش جلز ولز میکردم و منتظر بودم تاترکشم به یکی بخوره و راحت بشم. سوار اتوبوس شدم.آخه ما هم مثل خیلی از مردم اتوبس سوار به دنیا اومدیم.همانطور که خیلی هاتون می دونید داخل اتوبوسها  گه گاه بی میزگردهایی تشکیل میشه که فقط یه دوربین کم داره و نور و صدا و .....دیگه جا نیست ....حرکت کن .... در عقب رو بزن ....نزن پااااام.... خوب کجا بودم؟آهان بله بی میزگرد هایی که توش همه بحثی هست .از تسلیحات اتمی  و بحث های سیاسی و انرژی هسته ای گرفته تا طرز ادب کردن زن و بچه و باز هوای وطنم و مهمتر از همه شهریه (علی الخصوص دانشگاه) خلاصه من که جزو مسافرای سر پایی اتوبوس بودم و به علت شلوغی به زور و با چسبیدن به شیشه و  در وقتی که سوار اتوبوس شدم ناگهان چشمم به یکی افتاد که کیس(بخونید مورد) خوبی بود برای گیر دادن.آدام اسمیت.زدم روی شونه اش و گفتم تو آدام اسمیت هستی؟گفت بله.گفتم آخه تو رو چه حسابی اسم خودتو گذاشتی پدر علم اکونومی؟یعنی مثلا کسی توی دنیا از تو بهتر علم اکونومی نمی دونه؟ هزار جا هم پیغوم پسغوم دادی که ثروت از 3 راه به دست میاد طبیعت و کار و سرمایه!!!!!!!!!آخه عزیز من یه نگاهی به دور و برت کردی ببینی مردم از چه راه پول در میارن؟ گفت چطور مگه؟ گفتم یه راه ثروتمند شدن رو بهت میدم اگه تونستی بگی طبیعت و کار و سرمایه چه دارن که تو درست میگی.اگه نه که برو اسم خودتو عوض کن بذار پدر علم شلغم!!!!!!!!فرض کن میری یه جایی روی قله کوه یا دامنه فرقی نمیکنه 2تا چادر میزنی اسمشو میذاری دانشگاه (خصوصی .نیمه خصوصی. غیر خصوصی)فرقی نمیکنه مهم اینه که یکیش میشه کلاس یکیش میشه دفتر.بعد چند تا هالو میان که اونجا درس بخونن.تو هم همینطور که توی دفتر نشستی پوله که سرازیر میشه توی حسابت.کار هم نمیخواد انجام بدی .وقتای استراحتت میری توی کلاس(چادر بغلی)بر بر بر توی دانشجوها نگاه میکنی اونا هم خیره خیره توی چشمت نگاه میکنن بعدشم چند تا دلقک بازی و جک پرونی (البته از طرف اونا)و بعد هم  زینگگگگگگگگگگگگ ترم بعد شب میخوابی صبح بلند میشی میبینی شهریه 2 برابر شده و.... تازه اخرشم میگی بابا دانشجو هم دانشجو هایی قدیم کاری ، زمبسه کم حرف تو سری خور  اینا چی هستن یه مشت پوست دراز زبون کلفت  .خوب حال الحق والانصاف کج بشین راست بگو تو سرمایه داشتی؟ کار کردی؟یا طبیعت پول کرد توی زنبیل برات  فرستاد؟آدام اسمیت حرفی نزد.گفتم حداقل پیش خودت خجالت بکش.!!!!!البته حرفهای دیگه ای هم زده شد که مجبورم به علت قلع و قمع نشدن نوشته هام توسط آقای سردبیرسخن رو کوتاه کنم که:

کم گوی و گزیده گوی چون در                   تا نزند سردبیر به تو غر ...              

سه نقطه

زتدگی صحنه زیبای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از  صحنه از صحنه رود .صحنه همواره بجاست ای خوش آن نغمه که مردم بسپارند به یاد .... 

گرامی 

 

 

 

 

یاهو  

تلخی و شیرینی ، خوبی و بدی ، خنده و  گریه ، اونقدر مرزشون یکی هست که دیگه کاملا به هم گره خوردن . نمیشه بگی کدوم  پایدار تره و موندنی تر... نه به خوشی هات دل ببند و نه غرق غمهات شو . با هر خنده و گریه ای بود ۵ سال از عمر سه نقطه گذشت و ...گذشت . 

و عمر ما آدما هم ... این نیز بگذرد  

برای شمار ۱۰۰ ویژه نامه

.5 وجب یا بیشتر

 

قلم خود را بر ردای سفید کاغذی متحرک  میکنم که سالیانی دور آرزوی نوشتن بر رویش را داشتم . یادم می آید آن زمان ها که معلم هایمان به ما میگفتند چند خطی انشاء بنویسید ، دست به دامان کتب انشاء میشدم و چند خط که نه چندین صفحه از روی آنها نگارش میکردم .

اما زمان های کودکی و نوجوانیمان چه زود گذشت . از سراشیب ها و بلندیهای قلل زندگی گذر کردم و حال تنها که نه ، با تنی چند از دوستان و رفقا در راه کسب علوم معتبر و با پایه قدم نهاده ام . اینجا قطعه خاکی از بهشت ایران است .

در این بهشت همه نکاتی که باید در بهشت وجود داشته باشد را خواهیم دید . اینجا درختان پر بار دارد . به جای نهر های آب ، نهری از علم درونش روان و به جای فرشتگان بهشت ، یک عالمه انسان بهتر از هزارن فرشته بهشت ، به کسب علم می پردازند . در میان این بهشت تکه کاغذی را در اوایل ورودم دیدم . تکه کاغذی که رویش نوشته بود . . .

خود نویسندگانش سه نقطه را کاغذی خط خطی میدانستند و من و دیگران این کاغذ خط خطی را بسیار دوست داشتیم . بی صبرانه در اواخر هفته منتظر حضور دوباره اش در میان خود می نشستیم و چشم به دست دوستانمان بودیم که سه نقطه ای دیگر در دستانشان بود .

و اما من ! به دوستانم برای خط خطی کردن این کاغذ سپید پیوستم . در ابتدای کار خود نیز نمیدانستم چه میخواهم از نوشتن چند خط بر روی کاغذ . اما در اواسط کار تصمیم گرفتم که هر آنچه دلم میگوید را بنویسم .

با ستونی شروع کردم که در انتهای کار موجود جدیدی به نام نیما ساحل پرست را به خود دید و در انتها ستون خود را بخاطر اینکه هدف دیگری را میخواستم در ذهنم بپرورانم بستم و تا روزهای متمادی دیگر چیزی میان آن سپیدی ننگاشتم .

تا این ترم !!! میدانستم سه نقطه به شماره صد خود نزدیک شده . دوست داشتم در صدمین شماره نشریه ای بنویسم که دوستش داشتم . پس از شماره های قبل آن شروع به نوشتن کردم .  و حال صدمین شماره در دستان توست .

نمیدانم میدانی یا نه . صدمین و یکمین ندارد اما اینجا دارد . اینجا و در ایران سه نقطه به جایی رسید که خیلی ها تنها توانستند آرزوی رسیدن به آن را در سر بپرورانند . صد شماره چاپ کردن از نشریه ای آنهم دانشجویی ، تنها در توان اعضای سخت کوش نشریه سه نقطه بود . نشریه ای که تنها هفته نامه سراسر پیام نور های کشور در جشنواره نشریات دانشجویی سال 87 مشهد بود . لحظه ای که فکرش را میکنم افتخار میکنم به بودن در کنار جمعی که سخت کوشی آنها مثال زدنی است .

و حال دیگر آن فردی نیستم که برای نگاشتن انشاء خود رو به کتاب های برگ برگ شده ای میبرد که در متون خود جز قوائد نگارشی چیز دیگری نبود . حال به خود افتخار میکنم که توانستم ذره ای بر توان نویسندگی خود با وجود دوستانم در نشریه سه نقطه بیفزایم . اینجا قطعه ای از خاک بهشت و این که در دستان توست نشریه ای است با قدمت 100 شماره . همین .

  

(توضیح برای طراح محترم : این متن بالا رو همینجور گذاشتم اگه دوست داشتین بچاپونینش وگرنه ....... ) موفق باشید . 

 

mxu

من مرد آسمون هام...(برای صفحه مذهبی)

عباس دوران                                                              

تولد: 1329

شهادت:30 تیر 1361

بازگشت به ایران: 30 تیر 1381

عباس می گفت: " اگر روزی هواپیمای من مورد هدف قرار بگیرد هرگز آن را ترک نمی کنم و با آن به قلب دشمن حمله ور می شوم. هرگز تن به اسارت نخواهم داد."

" تا حالا هر ماموریتی رفتم، سر زن و بچه مردم بمب نریختم، اگر هم کسی رو دیدم، دوری زدم و وقتی کسی نبوده ادامه دادم."

از هواپیماش بدم می اومد بزرگ بود و تیره. گفتم :" تو نمی ترسی با این کار می کنی؟"  گفت: " مگه می شه آدم از چیزی که دوستش داره بترسه"

بابا چند بار بهش گفته بود:" بیا راحت توی حجره کنار خودمون کار کن. دیگه سختی و دردسری هم نداره"

عباس جواب داده بود: " حاجی!  من مرد آسمون هام، روی زمین بلد نیستم کار کنم."

عوامل نفوذی همیشه قصد ترور او را داشتند که موفق  نمی شدند. وقتی اسرائیل به لبنان حمله کرد عباس اولین کسی بود که آمادگی خود را برای نبرد با صهیونیست ها اعلام کرد.

توی دفتر چه اش نوشته: "نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کردم. دکتر می گوید  فقط ضعف اعصاب است. چه طور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز  را به نامم کردند، غرور و  خوشحالی را در چهره  خانواده ام دیدم.حواله زمین را هم که دادند دستم فقط به خاطر آن ها قبول کردم و بخاطر مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید دیگر طاقت نیاوردم، حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند.؟"

نوشته ای از همسر شهید، نرگس خاتون(مهناز) دلیروی فر:

"با امیر داریم جمع و جور می کنیم بیایم تهران تشییع تو .بعد از این همه سال دوباره همه یاد تو افتادند. امیر می گه " ما باید در مورد بابا حرف بزنیم" اما من دیگه دل و دماغش رو ندارم. امیر با سری بالاگرفته و غرور از تو حرف می زند: "پدر من یک قهرمان بود. او زمانی تصمیم به عملیات شهادت طلبانه گرفت که با داشتن من و مادرم احساس خوشبختی می کرد. اما او به چیز بزرگتری فکر کرد. پرواز های پدر من آنقدر زیاد بود که می توانست به تهران بیاید و پشت میز بنشیند و برای دیگران دستور پرواز صادر کند. اما او از جنگ فرار نکرد. او خواست بماند و برای سرزمینش مردانه بجنگد. او فشار زیادی را تحمل کرد ولی ماند. ماند تا ماندگار شود."

بعد از 20 سال آمدی. کاش بفهمی حمل تابوتی به سبکی پر چقدر سخت است. من و امیر این سنگینی را در سکوت با هم تقسیم کردیم.

باید خیلی راه برویم تا معراج شهدا. امیر بیشتر می دود تا راه رفتن معمولی. انگار قرار بود خود تو را ببیند عباس زنده و سلامت را. انگار نه انگار که تو 20 سال قبل رفته بودی و امیر آن وقت فقط هشت ماهش بود.

امیر دو زانو می نشیند و روی تابوت را می بوسد. در تابوت را باز می کند. جز یک تکه استخوان از تو چیزی نمانده. استخوان درشت ران. مابقی همه خاک است. امیر دست توی تابوت برده. یکی می پرسد: شما اطمینان دارید که این شهید دوران است. من می دانم دلم می گوید. اما  امیر زیر بار نمی رود و می گوید: می خواهیم آزمایش DNA   بدهیم. بخاطر او سکوت می کنم. امیر باز دست توی تابوت برده و گریه اش بیشتر می شود."

نمی دانم با کدام معیار می توان نقش دوران را در جنگ سنجید و درد آور اینکه  دوران آنطور که باید به جامعه معرفی نشده. دوران اگرچه در کسوت ارتش بود اما یک بسیجی بود که بسیج مدرسه عشق است و آن همه حماسه را جز عشق سببی نیست.

تنها آخرین ماموریت دوران برای اینکه از او یک اسطوره بسازد کافی است. ماموریتی به ظاهر غیر ممکن که از مرزهای نظامی فراتر رفت و زلزله ای سیاسی شد و ابعاد بین المللی یافت.

سپیده دم یکی از روزهای افتخار سوار بر پرنده آهنی خود راهی بغداد شدیم تا عملیاتی غیرممکن را ممکن کنیم. سهم دوران از این پرواز شهادت بود و سهم من  اسارت.

در حق عباس کم لطفی شد چندان به شهادت او پرداخته نشد حتی به آخرین پروازش که از لحاظ بین المللی، سیاسی و نظامی بسیار با اهمیت بوده اما هیچ کدام از این ها دلیل نمی شود که از ارزش او کم شود.

........ دوران هنوز هم برای ما ناشناخته است. حکایت عشق را هر چه بگوییم باز هم کم گفتیم. همین!. 

شهید دوران

تهیه: آرزو ارجمند