شعر

بی خیال

می سپارم دل به دریا بی خیال

می شمارم لحظه ها را بی خیال

می کشم بر دفتر نقاشی ام

نقش های زشت و زیبا،بی خیال

دوره گردی می شوم هر شب چو باد

دست تکرار غزلها بی خیال

لا به لای آن غزلها می کشم

سرنوشت خیس خود را بی خیال

گاه در آشفته بازار دلم

می شوم تنهای تنها بی خیال

بی خبر از شعر پر تشویش عشق

می کنم خود را تماشا بی خیال

گاه از ترس نبود مصرعی

می کنم عمری تقلا بی خیال

بی خیالم با خود اما با تو من

حرفهایی دارم اما بی خیال

پریسا میری طیبی

 

 

داشتم می گفتم:

خاک قلب نداره

مبادا اندام زلالت را از من بگیره

چشمای دریا نوشتت را به تماشای گهواره ی قاصدک ببر

ببین چه عاشقانه نفس مست بهار را درون سینه نازنازی اش به رقص می آورد

دلت که تنگ شد باور نکن صبح نگاهت آبستن شبنم هاست

خدا را ببین دارد،خانه اش را به خاطرت آب و جارو می کند

پرها ی قاصدک از آن تو

پرواز کن

پرواز کن

حمیرا میرزایی

 

 

 

امشب جشن به پا میکنم برای پیچک تنهایی که با ساقه ی وجودم

پیمان رفاقت می بندد

کاش می دیدی سکوت نگاهم چه سربه زیر،جانماز گریه را پهن می کند

اگر آن روز تو را نمی دیدم ساعت انتظارم با هیچ نگاهی کوک نمی شد

و خیال خیس تو بود که چتر احساسم را تشنه تر از پیش کرد

نمی دانم اگر آن روز تو رانمی دیدم چه کسی حاضر بود

نماز بی کسی را برایم زمزمه کند ؟!!!........

حمیرا میرزایی

 

 

 

خوشه های تنفر

چند روزی گذشت،

چون داس وجودت خوشه ی احساس را پرپر کرد

تو مرا از یاد بردی

چند روزی مانده بود،فصل پاییز پوشه ای سبز بگیرد

درمیانش برگه ها ی زرد را

با یگانی دل خشکش کند

چند روزی مانده بود

چند روزی مانده بود که تو از احساس زنبقهای رنگارنگ این باغچه ها

بی خبر بودی وسرگرم دریدن بودی

می دویدی تا که شاید روی این باغچه ها را کم کنی

بر سر ایوان و این طاقچه ها قفل را محکم کنی

می دویدی

می دویدی تا که شاید با فاصله ها؛ کمر این بوته ها را خم کنی

تا مبادا بوته ها ،لانه ی گنجشک های این بیابان ها شود

چند روزی مانده بود

چند روزی مانده بود،بی درنگی ها امانت می برید

دل من هم بو گرفت

شاید که تو حق داری

این نان سر خوان تو پوسید،ندانستی....

حاصل آن خوشه های داس چینت

این چنین بوی تنفر دارد

زینب هاشمی

ترنم دل


 

تو را در نقش ِ نگاهِ من پیوندی است عاری از غبار در آینه های زنگار گرفته ی خاطرات دور

در میان مسیر همیشگی خاطراتم تو مثل گذشته می مانی،درست مثل زمانی که به انتها رسیدم و تو بهانه ی آغازم شدی

برای خستگی چشمانم و صدای پر تپش قلبم باز هم ترانه بخوان،بخوان از بغضهای شبانه،از گلایه های بی بهانه.بخوان از چشمهای خیس شبهای بی تو بودن و بخوان از کوچه پس کوچه های آبی احساس که به دنبال تک شاخه گلِ نرگسِ زندگیم می گشتم

بیا با هم از پله های عشق یکی یکی بالا برویم و تا اوج تکیه گاه تنهایی یکدگر باشیم...

زهرا عسکری

رویای خاکستری

ای سراپایت سبز

درحالی که این کلمات را برایت م نویسم فرسنگ ها از تو دور هستم.

زیباترین واژه هایم در سبدی از گل شقایق تقدیم به تو ای مونس تنهایی هایم

ای مهربان ترین .....

این روز ها دلم به حال غم می سوزد ، نه به خاطر  یمای  گریانش ،به خاطر تنهاییش چون  او  نیز دیگر مرا ندارد

یادم می آید آن روز که پا به سرزمن  ماتم زده عشق نهادم هر روز  مرا  به لطف آنکه به این کره خاکی آورد چشم باز کزدم و شب ها را به امید مهربانی او به روزی  روشن تر گذراندم

در این گذر روز و شب ، ناگاه در آسمان آبی قلبم تابش گرمای خورشید عشق را احساس کردم، احساسی شوم ، احساسی به نحسی سرنوشت وای کاش نمی چشیدم این عشق نابالغ را ،،،ای کاش که دیگر هیچ گاه صدای قدم هایش را در کنج صندوقچه قلبم نشوم، و امیدوارم که هیچ گاه خبر رسان قاصدک هایش نباشم ، همه ی آن عشق کذایی در چشم به هم زدنی نابود شد

در این لحظات بی کسی مدام ثانیه ها را میدیدم که روبرویم میگذشتند و درخیابانی گنگ گم میشدند و غروب زندگیم موج غم را میهمان دل و چشمان غبار گرفته قلبم را میزبان خستگی ناپذیر قطرات اشک کرد

روزهای بی کسی به همین منوال گذشت  در م سنگین غربت و در این ثانیه های سرد تو آمدی و به تنهاییم سلام کردی

تو آمدی و حرفهایم را درمیان آیینه دلت قسمت کردی. تو آمدی و با دریای یلگون دلم همراه شدی تا با نوازشی شنیدنی گرد و غبار را ازقلبم برداری و نهال عشق ا در آن بکاری .

یادم میآید وقتی که برای اولین بار به چشمان زیبایت خیره شدم از شور زیبایی آن کوف، تمام دنیایم در هاله ای از سرمستی و روشنی  فرو رفت . تصویر روشن آن نگاه جان مرا تا ابد میکاود.من سیمای اعجاب انگیز و  را ای نازنین، بر روی پرنیان خیالم عاشقانه به تصویر میکشم و تو را در آسمان رفاقت و یکرنگی ، با فروغ خورشید نیلگون مشاهده کردم.

 و اکنون دوست دارم برق نگاهت را با شاخه گلی پیوند بزنم  واز باران خواهش کنم تا بباردتا سبز شوی و سبز بمانی . دم میخواهد تا برایت شعری بگویم ، با جملات آبی، خاکستری ، سبز

از یاس و نرگس برایت بنویسم تا پنجره ای رو به نور باز شود و ستاره ها تو را تنها نگذارند دلم می خواهد تا تصویرت در اشک هایم قاب شود.

تو همیشه در نوشته هایم به انتها نمی رسی  واین زیباست، شروعی دوباره  و از تو نوشتن .

من مهربانی را از نگاه تو آموختم ، اولین روز که تو را شناختم قفل دل را باختم آن روز خدا شاهدمان بود

من فقط میخواهم پذیرای قلب مهربانت باشم و به تو تنها کسی که گل عشق را در باغچه خزان زده دلم کاشت نگاه می کنم و به تنها گل باغچه قلبم درود می فرستم  وهر روز برای احساس پاکت سجده شکر میگذارم.لحظاتی که از تو دورم در کوه عظیمی از ثانیه ها رو به زوال میرود،روزها بی تو چه آهسته میگذرد.من در میان کلمات زیبایت متولد شده ام و دفترم به ناگاه لال شد .

وقتی از حسی که چند وقتیست دلنوشته هایم را به غزلی ساده اما صادقانه تبدیل کرده میگویم ،عشق را مانند زیبایی بی کران ،عشق را،عین چشمان تو میبینم.. اکنون زمانه ،زمانه سپیدیست، زمانه ای که تو همسفر حرفهایم شده ای و تویی که تا انتهای سادگیم میمانی .

امشب آسمان دلم را گره خواهم زد  و قافیه های شعر زندگی را در هم خواهم ریخت به خاطر تو بی قرار بی قراریهایم

محمد مرجانی

وقتی عقل ها به چشم هاست...!!

قرار بود عروسیشان  ساده برگزار شود.اما بعد از برگزاری عروسی دختر خاله اش همه چیز تغییر کرد .دیگر برگزاری ساده معنایی نداشت،عروسی گرفتن در خانه معنایی نداشت،باید حتماً در هتل یا تالاری بزرگ برگزار می شد.اما نه هر تالاری.موقعیت جغرافیایی، محیط تالار،فضای تالار.

یک نوع غذا خیلی بی کلاس به نظر می رسید.باید برای رو کم کنی فک و فامیل هم که شده چندین نوع غذا بباشد.

پرده اول:

عروسی برگزار شد.مهمانان کم کم به تالار شیک و گران  قیمت در منطقه ای در شمال شهر می رسیدند.موسیقی در حال پخش بود.بانگ اذان در صدای خشن موسیقی گم می شود،انگار صدای شیطان بلند تر از شتافتن به بهترین عما است.می گذرد...

پرده دوم:

کم کم موقع شام فرا می رسد ،کارکنان با یونیفرم  شیکی میزهای مجلل تالار را می چینند،بشقاب های چینی ،دیس های میوه و شیرینی،زرشک پلو با مرغ،انواع خرشت های ایرانی و خارجی ، ماهی و مخلفا، انواع سالاد و دسرها به همراه نوشیدنی های مختلف.میهمانان آماده هجوم هستند ، اما در این لحظات نیز ظاهر خود را حفظ می کنند تا مبادا ضایع به نظر برسند.می گذرد...

پرده سوم:

هنوز میهمانان از شمام فارغ نشده اند که دوباره کارکنان سالن با سطل هایی بزرگ به طرف میزهای شام می ایند.دیس های پر از غذا در پیش روی میهمانان راهی سطل می شود که مبادا کسی تصور کند میزبان آنها را برای مصارف بعدی استفاده می کند.کسی می گوید کاش ظرف یکبار مصرف می دادند تا این قدر اسراف نشود.همه چپ چپ نگاهش می کنند، چون این کار نشانه ی بی کلاسی است.آخه هر چه بیشتر دور بریزی بیشتر اعتبار داری.

پرده چهارم:

میهمانان یکی یکی سالن را ترک می کنند و خانواده عروس و داماد،مغرور از این که میهمانی آبرومندانه برگزار شده است.اما انگار آنها از سفره خالی بچه های یتیم همسایه شان سراغی نگرفتند.آخر دوست ندارند در کار دیگران دخالت کنند.دوست ندارند در کار اقوام شان که ماه ها است غیر از نان و پنیر و میوه های لهیده میوه فروشی چیزی ندیده اند دخالت کنند.آنها پیرمردی را ندیدند که همان شب،مدت ها مقابل سالن پرسه زد تا شاید بهره ای به سفره ی خالیشان ببرد.اما آنها خوشحال بودند و خدا را شکر می کردند(و خدا را شکر می کردند!!!) که دو زوج جوان به خوبی و آبرومندانه به هم رسیده اند.حالا باید آقا داماد و عروس خانم به فکر بدهی های میلیونی که خرج شب عروسیشان شده است باشند.

پرده آخر:

در آخر، دختر عمو برای جشن عروسی خود به فکر گرفتن گوی سبقت از دختر عموی خود است.دختر خاله هم از گرفتن عروسی منصرف می شود...شاید این طوری بهتر باشد...  

مهدی ارجمند با اندکی تخلص

لحظه های خوب و بد یک سمینار

 نگاهی به حواشی سمینار انجمن روانشناسی دانشگاه

 لحظه های خوب و بد یک سمینار

 

اعتماد به نفس،نقطه اصلی

ملتی که از علم و دانش برخوردار بود،فتوحات علمی داشت و توانست در دنیا در علم نوآوری کند،به طور طبیعی دارای اعتماد به نفس و عزت نفس خواهد بود.اگر این عزت نفس و این اعتماد به نفس در معنی پدید آمد بسیاری از مشکلات او حل خواهد شد.کارهای بزرگ می کند،خطرپذیری می کند،در میدان های دشوار قدم می گذارد و کوه ها را از جا می کند.کلید این کارها علم است.ما باید علم را در کشور احیاء کنیم .این نقطه اصلی مسئله است. 

مقام معظم رهبری

همایش ها،سمینارها ،گردهمایی ها و در کل جلسات و هم اندیشی های گروه ها و انجمن ها ی دانشجویی تاثیر بسزایی در روند حرکتی دانشجو و دانشگاه به سمت پیشرفت دارد،اگر به صورت مدیریت شده و با برنامه ریزی برگزار شود و دارای بار علمی مناسب باشد.نوشتار زیر گوشه ای از یکی از معدود سمینارهای برگزار شده توسط دانشگاه پیام نور است که آن هم به همت دانشجویان انجمن روانشناسی با موفیت برگزار شد.

روز پنج شنیه 24 اردیبهشت،انجمن روانشناسی دانشگاه پیام نور فیروزآباد برگزار کنندة یک سمینار با موضوع «عشق و ازدواج موفق از دیدگاه روانشناسی» و با سخنرانی جناب آقای سعید رحیمی خواه استاد دانشگاه بود.

سالن اجتماعات آموزش و پرورش پذیرای حضور دانشجویان و مسئولان دانشگاه آزاد و پیام نور بود.

با یکی از دانشجویان تدارک دهنده این سمینار که به صحبت نشستیم از مشکلات موجود در برگزاری سمینار شکایت هایی داشتند اما با این حال از برگزاری موفق آن ابراز رضایت کردند.

طبیعتاً در راه برگزاری این گونه مراسم ها خواه و ناخواه مشکلاتی موجود است،که البته همه باید همت کنند تا این مشکلات را به حداقل برسانند نه این که خود مشکل ساز باشند.

سمینار انجمن روانشناسی هم با همه مشکلات و سختی های در راه برگزار شد و البته با استقبال شایسته و پرشور دانشجویان مواجه شد به طوری که تمام ظرفیت سالن 400 نفری آموزش و پرورش تکمیل شده بود،که این یک نشانه خوب از رشد و علاقه دانشجویان در مسائل علمی و طبعاً فرهنگی در دانشگاه و توسط دانشجویان است.

اما از مشکلات آن که بگوییم شاید شیرینی راه رفته را کمی بکاهد.انگار که مشکل بودجه و عدم هماهنگی ها جزء لاینفک و جداناشدنی دانشگاه و دانشجو است.

دانشجویان جهت بالا بردن  سطح سمینار،عده ای از مسئولین دانشگاه ها و تمامی کارکنان محترم دانشگاه پیام نور را دعوت کرده بودند، و حتی با پارچه نوشته هایی حضورشان را خیر مقدم گفته بودند و تشکر کردند! اما متاسفانه با این حال فقط آقای امیر سالاری و آقای اسدی از دانشگاه پیام نور و سرکار خانم غننفری از دانشگاه آزاد حضور به عمل آوردند.

همچنین  نا هماهنگی های موجود جهت کارهای کامپیوتری انجمن ، از مشکلات دیگری بود که با توجه به این که دانشگاه قول مساعد جهت استفاده از کارگاه کامپیوتر به منظور فعالیت های کامپیوتری انجمن داده بود، اما مجدداً به علت عدم هماهنگی ،مسئولین کارگاه کامپیوتر حتی در جریان نبودند.

در مورد هزینه های برگزاری سمینار هم دانشجویان انجمن گله هایی از مسئولین داشتند.آنها می گویند که لیست هزینه ها را سه هفته قبل از برگزاری سمینار در اختیار دانشگاه قرار داده بودند که تا سه روز قبل از سمینار هیچ گونه ترتیب اثری به آن داده نشده بود،که حق این نبود که با دانشجویان این گونه برخورد شود.

توقع می رود که مسئولان ذی ربط که دارای وظیفه خطیری هستند اهمیت بیشتری به دانشجویان و حرکت ها و فعالیت های آنها نشان دهند،چون در ابتدا دانشگاه متعلق به دانشجوست و در ثانی مسئولی که مسئولیتی را پذیرفته است،وظیفه دارد که به نحو احسن به امور رسیدگی کند.

در پایان هم از توجه ویژه جناب آقای اسدی در جهت برگزاری این سمینار تشکر می کنیم.

به امید حمایت و استقبال مسئولان دانشگاه ها از حرکت های علمی و پژوهشی و فرهنگی دانشجویان. 

ساناز فرهنگ/محمد مرجانی