آنکه میرود، عاقبت روزی بازمیگردد. یکی با پلاک، یکی بیپلاک، یکی با ۴ تکه استخوان، یکی شهید گمنام و یکی هم «سردار هور» بود که وقتی بازگشت، همه عطر تابوت گرفتیم. این روزها بعضی اسامی را باید «اختصاری» نوشت اما بنازم «علی هاشمی» را که نامش بزرگ بود و پیکرش مختصر. شهید همین است؛ حتی پیکرش هوای شانههای شهر را دارد. علی هاشمی «آقازاده شهادت» بود. بچه ناف مجنون با لهجه جنوبی. رفتنش از سر بیقراری بود. فراری نبود. مخفیانه نرفت. گذاشت تا همه دنیا آرم مقدس سپاه را روی پیراهن سبزش ببینند. دانشگاه علی هاشمی خط مقدم جبهه بود. ما در «طلاییه» واحدی به نام آکسفورد نداشتیم. بعضیها در لندن، در همان دانشگاهی که نبود! «واحد تبعیض» پاس کردند. «م-هـ» «آقازاده شقاوت» است؛ بوی باروت میدهد. کاش باز هم علی هاشمی به شهر ما بازمیگشت. پلاک ماشین آقازادهها «سیاسی بازی» است. بعضیها سفیر کوفهاند، بعضی مسافر کربلا. خدا نکند امروز در فرودگاه امام استخوان مصلحت لای زخم عدالت گیر کند. باید هوشیار باشند بچههای وزارت. این دیگر علی هاشمی نیست که بیادعا برود، بیهزینه بجنگد، بیخطر بازگردد. این فلانفلان شده، نام پدرش هزار کیلومتر دامت برکاته دارد. نفوذ دارد. باند دارد. از خون شهیدان حسین غلامکبیری و امیرحسام ذوالعلی که قصد نداریم برای خرس گنده خاندان اشراف فرش قرمز پهن کنیم؟! امروز در فرودگاه امام، «امنیت ملی» ما را ۴ تکه استخوان علی هاشمی تعیین میکند. «عدالت ملی» ما را اما خون شهدای فتنه. هفته دفاع مقدس است دیگر! بعضیها بر وزن بعثیها هستند. خیابان جمهوری تقاطع فلسطین را میخواستند ۳ روزه فتح کنند. شده بودند دوست نتانیاهو اما شعارشان «اللهاکبر» بود. بلبلتر از «بلال» و حبشیتر از آن سیهچهره، شده بودند مصداق سابقون. در قاب جام زهر، با جگر امام، عکس رنگی داشتند. میخواستند ما را رنگ کنند. خسته بودیم و درب و داغان که ناگهان ۴ تکه استخوان از سردار هور به دادمان رسید. نامش علی هاشمی بود. مادرش شاید خانهدار، پدرش شاید نانوا.
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
امروز فرودگاه امام «آژانس شیشهای» است. در «سکانس عدالت»، حاج کاظم نسل من، وظیفه خود را بلد است. دوش ما زیر تابوت سردار هور دوام آورد تا امروز زیر بار سنگینی بیعدالتی نرود. امروز شنبه اول مهر، آغاز سال تحصیلی جنبش دانشجویی است. دود این موتوریها باید خفه کند گلوی تبعیض را. وطن امروز/ ۱ مهر ۱۳۹۱ / حسین قدیانی