سه نقطه از دید من مصداق این شعر سهراب است:
سرچشمه ی رویش هایی،دریایی،بایان تماشایی،
تو تراویدی،باغ جهان تر شد،دیگر شد.
صدمین بهار شکوفایی سه نقطه سر خط بر یاران سه نقطه ای مبارک باد
حس خیلی بدی داره که همه بهت بی اعتماد باشن از اون بدتر چیزی رو که مال تو هست ازت بگیرن اون موقع فکر می کنی به اینکه چطور می تونی دوباره به دستش بیاری، تو رویاهات همش به اون فکر می کنی، یه لحظه هم ازت دورش نمی کنی آخه عالم رویاست و تو هر کار بخوای می تونی بکنی، یادمه پائولو، تو کیمیاگرش می گفت: تو اون چیزی رو به دست میاری که بهش فکر می کنی، کافیه بخوای به چیزی برسی اونوقت زمین و زمان دست به دست هم میدن تا به خواستت برسی. منم به خواستم رسیدم و فکر می کردم نویسنده ی ((نامه های عاشقانه یک پیامبر)) واسه من شده خود یک پیامبر و راه نجات از همه بدبختی ها رو نشونم داده، اما پائولو یادش رفت بهم بگه اون چیزی رو که به دست آوردی، قدرش رو هم بدون و واسش ارزش قائل باش، کوئلیو نگفت اگه تو به خواستت برسی همون زمین و زمان با بخل بی نهایتشون دست به دست هم میدن تا آرزوی بر آورده شده ات رو از چنگت بیرون بکشن. ((خاطرات یک مغ)) بهم نگفت: که غفلت نکن... البته، شاید هم گفت و من نشنیدم اون قدر الکی خوش بودم که توجهی به غرور کاذب زمونه نداشتم و برای بار دوم همون زمین و زمان آرزوم رو از دستام بیرون کشید ولی اینبار خیلی فرق داشت. اینبار دیگه نمی تونستم تو رویاهام بهش فکر کنم آخه زمونه هستیمو مثل گوشت قربونی بین دیگران تقسیم کرده بود. روزگار با حسن نیت تمام داغونم کرد و تازه فهمیدم وقتی آتیش حسادت تو وجودت شعله ور بشه چطوری گُرمی گیری و روزی هزار بار با همه ی وجودت آه می کشی. اونوقته که به غفلت هات فکر می کنی و دوست داری دنبال یه مقصر بگردی، دوست داری بگی کاش کیمیاگر یه کم از غفلت ترسونده بودت... ممکنه بیشتر دقت می کردی... اما پیدا کردن مقصر چه دردی رو دوا می کنه، باید دوباره تو رویاهام بهش فکر کنم شاید بازم زمین و زمان دست به دست هم دادن و اونو بهم برگردوندن ولی اینبار تو واقعیت هم بیکار نمی شینم ((آهای دنیا یادت باشه اینبار رو بیکار نمی شینم)).
فاطمه محمدی
کانون هلال احمر
سه نقطه افتخار دارد گزارشی کوتاه از حضور پرشور دانشجویان فیروز آباد رابه اطلاع عموم برساند.
در تاریخ 14/2/1388 در دانشگاه پیام نور فیروز آباد اتفاقی جدید به وقوع پیوست و آن تشکیل کانون دانشجویی هلال احمر بود.
در انتخابات کانون 5نفر اعضای اصلی و دو نفر به عنوان علی البدل انتخاب شدند که اعضا عبارتند از خانمها :مطبوع،خلیلی،هاشمی و روستا و آقایان :الماسی ،نگهداری و صفایی که دراین بین جناب آقای صفایی با اعتماد دوستان به عنوان دبیر کانون برگزیده شدند
در مدت کوتاهی که از تشکیل کانون می گذرد2 همایش برگزار شد یکی همایش کشوری دبیران کانونهای دانشجویی هلال احمر با عنوان" جبهه جهانی همبستگی برای صلح "در تاریخ 28/2/88 تا 31/2/88 در کرج برگزار شد که آقای صفایی به عنوان دبیر در این انجمن شرکت نمودند.در این همایش مقررگردید یک دستگاه کامپیوتر و یک دستگاه دوربین دیجیتال دراختیار کانون قرارگیرد و در پایان همایش نیز تقویم یکساله اجرایی پیشنهادی توسط دبیران کانونهای استان فارس به سازمان هلال احمر ارائه شد.
همایش دیگرکه اولین همایش کانونهای دانشجویی هلا ل احمر فارس بود در تاریخ 30/2 برگزارشد و تا 1/3 در دانشگاه شیراز ادامه داشت که آقای نگهداری و خانمها روستا ،هاشمی ،خلیلی و نوروزپور دراین همایش شرکت کردند ،آقای صفایی روز آخر به آنان ملحق گردیدند.
در روز آخر مانور امدادی زلزله برگزار شد که تیم مشترک پیام نور و آزاد فیروز آباد موفق به اخذ مقام سوم شدند .این درحالی بود که اعضای این گروه کمترین تجربه را دربین شرکت کنندگان داشتند.
در زمان تشکیل کانون مقرر گردید یک کانکس دراختیار آنان قرارگیرد که این مهم تا به امروز به انجام نرسیده البته مسئولین درحال پیگیری می باشند.
کلاس آموزش امداد و کمکهای اولیه نیز که قرار بود دراین ترم برگزارشود به دلیل ندادن مجوز از سوی معاونت آموزش استان فارس برگزار نشد و به ترم بعد موکول گردید.(اکنون موفق به اخذ مجوز شده اند)
برنامه های اجرایی کانون هلال احمر که درتابستان ادامه خواهد یافت به شرح زیر میباشند:25/4به مناسبت روزبهزیستی برنامه بازدید ازبهزیستی،9/5 برنامه اهدا خون درروز اهداء خون،10/5 به مناسبت روز جهانی شیر مادر و 16/5 به مناسبت روز جهانی مستضعفان بازدیدازکودکان بی سرپرست
از علاقمندان برای شرکت دربرنامه ها ی مذکور تقاضا می کنیم به بخش فرهنگی دانشگاه مراجعه نمایند.
در جستجوی برگهای تقویمم دیروزی بود نیلگون، سرشار از فصل گرم ماهی ها ، نبض امواج ،لطافت قلبی از جنس تنگ بلور .
همه ی خیالم تبش گرم افتاب بود. نبرد فتح دلی. مهم نبود فاتح که باشد بریشانی هم برابر بود.
دیروز ...؟!
در توهم خوش زمان، بی هوا تقویمم ورق خورد و امروز برتمام صفحات فردا، بارید.
فردا محو شد!
هر برگی را که ورق میزنم امروز است!
تقویمم به اخر رسید!
برگ فردا را گم کردم.
می دانی امروز چه روزی است؟
امروز اخرین تک برگ تقویم است.
تنها یک روز مانده به اخر .
اینجا اکنون است.
دیگر نه از ابی بیکرانم خبری است نه از فصل ماهی ها
من و ماهی هم از همه تنهاتر!
ماهی با من حرف بزن!
هرچند...
می دانم در بی ابی حوض های خالی برایت نفس نمانده .
می دانم تنگ بلور ماهی ام ،سر سفره ی عید شکست.
می دانم همه ی برگ های سبز و زرد را باختم .
دیروز را هم باختم.
فردا هم که گمشده.
حال من مانده ام و نت های خاموش تو.
می شنوی...
اصلا هیچ صدایی از هیچ کجا شنیده نمی شود.
کاش می شد به انتقام فصول زرد، تمام تنگ های بلور را میشکستی.
کاش تمام تقویم ها را میسوزاندی...
ولی با من حرف بزن!
شنبه : همون لحظه ای که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم هر جا که می رفتم اونو می دیدم یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کرد گفت : ببخشید
من که می دونم منظورش چی بود تازه ساعت 9:30 هم که داشتم بورد را می خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد آره دقیقا می دونم منظورش چیه اون می خواد زن من بشه
بچه ها می گفتن اسمش مریمه
از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم
یک شنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم موقع تو سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن و می خندیدن تازه به من گفت آقا میشه شیشه پنجرتون رو ببندین من که می دونم منظورش چی بود اسمش رو می دونستم اسمش نرگسه
مث روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه که بگیرمش راستیتش منم از اون بدم نمی آد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم
دوشنبه : امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست من که می دونم منظورش چی بود حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه راستیتش منم از مینا بدم نمیآد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم
سه شنبه : امروز اصلا روز خوبی نبود نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا فقط یکی از من پرسید آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست ؟
من که می دونم منظورش چیه ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود حتما استقلالیه وقتی که جریان رو به دوستم گفتم به من گفت : ای بابا ! بدبخت منظوری نداشته ولی من می دونم رفیقم به ارتباطات بالای من با دخترا حسودیش می شه حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هر جور شده با این یکی هم ازدواج می کنم
چهار شنبه : امروز وقتی که داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند یکی از دخترای اردو از من پرسید : ببخشید آقا دانشکده پرستاری کجاست ؟ من که می دونستم منظورش چیه اما تو کاردرستی خودم موندم که چه طور این دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده حیف اسمش رو نفهمیدم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم هر طور شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم طفلکی گناه داره از عشق من پیر می شه
پنج شنبه : یکی از دوستهای هم دانشکده ایم به نام احمد منو به تریا دعوت کرد من که می دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه می خواد که من بی خیال مینا بشم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم
جمعه : امروز ضبح در خواب شیرینی بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رومی دیدم عجب شکوهی و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو میکردم و.... مادرم یک هو از خواب بیدارم کرد و گفت برم چند تا نون بگیرم وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانمی از من پرسید ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه ؟ من که می دونم منظورش چی بود اما عمرا باهاش ازدواج کنم
راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد خیلی خوشم نمیاد
شنبه : امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم و اودم که راه بیفتم مادرم گفت : نمی خواد دانشگاه بری امروز جواب نوار مغزت آماده ست برو از بیمارستان بگیر
راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن من مشکل روانی دارم
برگرفته از بولتن جشنواره دانشجویی اردیبهشت 81
avayeazad.com