یکی از شرکت های تولید مواد غذایی در تبلیغات تجاری خود به خریداران وعده داده که درصورت خرید محصولات این شرکت و برنده شدن در قرعه کشی به اندازه موهای سرشان به آنها اسکناس میدهداین خبر را به همسایه روبرویی مان که گفتیم از ته دل آهی کشید و گفت : با این حساب من اگر برنده هم بشم هرگز به سراغ جایزه ام نمیرم بلافاصله پرسیدم : چرا ؟ با خونسردی جواب داد : چون مطمئنم مبلغ جایزه من به هزارتومان هم نمی رسه
به نوشته هایم اعتماد کن من رفتنی ام چه فرقی میکند چه از دنیای تو چه از دنیا..... باورم نکردی حتی با اشکهای خسته از ریختن چه فرقی میکند حال این چشمها برایت که دیگر ترا نمیبیند چه فرقی میکند به تو کور باشند یا به دنیا.... دست هایت را بستی آغوشت قفل شده است من بیرون از همه چیزم در خلایی از نفرت چه فرقی میکند در کنارت باشم یا نه.......
امشب آسمان بارانیست و باران زیباست باران را دوست دارم و تصور میکنم باران نیز مرا دوست می دارد. باران! این دوست داشتن را دوست می دارم زیرا که پیوندیست بین من و تو پیوندی به وسعت آبی آسمان و سپیدی ابرها. این را می نویسم تا به تو بپیوندم چون پیوند تو نا گسستنی ترین پیوندهاست. باران! تو ای فراتر از همه ی وجود و ای پاک ترین مقدسات آسمانی امشب بر من ببار می خواهم امشب از تمام شبهای عمرم پاک تر بشوم.... بر من ببار می خواهم امشب آخرین شب دلتنگیمباشد. بر من ببارکه شاید از پاکی و روشنایی تو گل وجودم دوباره جان گیرد.گلی که دست پشیمانیم گلبرگهایش را پرپر کرده است. دلم امشب تاریک است شمع وجودش را سردی نفسهای مسافر طرد شده خاموش کرده . امشب جرعه ای عشق می خواهم برای روشنای اش. باران! ای بهترین بهانه برای اشکهای شبانه ی من ای طلوع دوباره عشق بر من ببار و مگذار غبار غم همچنان بر تن خسته ام بماند