راهکارهاى رفع استرس سر جلسه امتحان

    استرس و فشار روانی در زمان امتحان مسئله ای است که مربوط به سن خاصی نیست. در هر دوره‌ای از زندگی گذراندن امتحان می تواند موجب بروز استرس شود. افزایش مراجعه دانشجویان به درمانگاه در دوران امتحانات پایان ترم مبین شیوع این مسئله در بین دانشجویان است.

● استرس یا فشار روانی چیست

استرس به خودی خود نه مثبت است نه منفی و در حقیقت پاسخ طبیعی بدن در بحث ها، جدل ها، تهدیدها و تحریک ها است. پاسخ بدن به فشار روانی و استرس زمانی موجب ناراحتی می شود که: ۱) مدت استرس طولانی باشد.

2)به دفعات زیاد تکرار شود.

۳) همراه با فشار و تحریک باشد.ترشح هورمونی به نام آدرنالین در بدن در زمان وقوع حوادث به منظور تسریع در انجام، و بهتر انجام شدن کارها صورت می گیرد.


● تغییرات فیزیکی بدن در نتیجه ترشح این هورمون در بدن شامل:

۱) عرق کردن کف دست

۲) افزایش ضربان قلب

۳) احساس دلشوره داشتن

۴) برافروخته شدن صورت

۵) بی اشتهایی

۶) سردرد

۷) بی خوابی

۸) از دست دادن تمرکز

۹) حملات ترس

۱۰) اشکال در تنفس

۱۱) سرگیجه

 غالب اوقات علائم استرس یا به صورت فیزیکی و یا به صورت روحی ظاهر می شود.بنابراین اشتباه است که سعی در درمان استرس نماییم و یا آن را به طور کامل از بین ببریم.چراکه: وجود آن لازم و ضروری است تا بتوانید با حداکثر انرژی تلاش نمایید.

اما برای اینکه بتوانید از آن بهتر نتیجه بگیرید باید:

1)یاد بگیرید اتفاقاتی که در بدن شما می افتد از قبیل افزایش ضربان قلب و عرق کردن کف دست و دلشوره داشتن امری طبیعی است و آن را مثبت تلقی نمایید.

۲) بدانید در چه سطحی از این امر باعث تحریک بیشتر می شود و در چه سطحی شما را منفعل می کند.

۳) اگر متوجه شدید میزان استرس در شما زیاد است و شما را منفعل می کند، آن را در حد قابل قبول پائین بیاورید.

منبع:http://www.golestantalk.com

سایه روشن

یک روز تمام آیینه ها را خواهم شست ، به انتقام بوی نم نم و کاه گل.

به تلافی خشکیدن رگهای آبی بی انتها

که در آستانه ی  فصلی سرد، مرا با امواج خاکستری  تنها گذاشت.

این آخرین کلام بر گرفته از شعاع نگاهی است، که روزی درخشید و امروز خاموش خواهد شد. تا شوق نیمه شبی دیگر و یا شاید طلوع بعدیمان در فصلی گرم، که با عطر گیسوی پریشانم، انجماد سلول های یخ زده مان را به آتش بکشد .

 این انوار زرد و ارغوانی ،چیزی نیست.هیچ چیز، جز تندیسی از احساسم

حصاری از فصول پشت سر هم تکراری ،تکراری بیهوده تا پایان باغچه

روز مرگ ققنوسی دیگر و از خاکسترش زاییده ی عشقی دیگر    

آخرین ترانه ی عاشقانه...

ته مانده ی تراوش های ذهنی مغشوش...

افکار مانده در پس جیوه ی آیینه ها...

زجه های متحرک از مسافتی دور در شهری غریب...

در ان افق با ریزش هر دانه ی سپید روی گونه هایت به عطش اندیشه ای در آنسوی کوهها بیندیش.

بیندیش، به تابش جامانده ی پشت پنجره، که از هر روزنه ایی قصد ورود بی قانون به شهر تو دارد.

 اینجا هر روز، روزنه ها تنگ تر و تنگ تر خواهد شد، تا  تاریکی بر شهرم حاکم شود.

به زنبق ها که رسیدی آیه های آبیه شیرین را زمزمه کن برایم.

من خواهم شنید...

اشک های نقره ای را هم خواهم سرود...

هر چند...

 اعتراف می کنم به حسادت باران...

 اعتراف می کنم به شاعر بی قلم...

 اگر آوا  را سکوت کرد...

 اگر رودش مرداب شد...

 اگر..

تو ببخش به صفای دلگیر بهانه هایش...  

 

فواید سیگار

                   


بدون شرح



نظر بدهید

با سلام به دوستان...

قالب وبلاگ روو عوض کردم...


حتما در مورد  این قالب نظر بدید...

بگید کدوم قالب قشنگ تره.....

این یا قبلی



با تشکر...

مسئول روابط عمومی وبسایت

داستان با طعم بیسکویت

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود ، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید.

او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.

وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت ، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.»

ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت ، آن مرد هم همین کار را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.

وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود ، پیش خود فکر کرد:

«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»

مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.

این دیگه خیلی پررویی می خواست!

او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست ، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست ، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست ، باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد!!

از خودش بدش آمد . . .

یادش رفته بود که بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد . . . 

 

مهدی ارجمند

Arjmand3dot@yahoo.com