گوهرکلام

هرگز از این پنج خصلت خجسته روی متابید:

الف:جز به سوی خدای خویش دست نیاز مگشایید

ب:جز از گناه خویش از کس مترسید

ج:از نادانی شرم مدارید ودانشجویی را ننگ مشمارید

د:تا آنجا که بدانید به دیگران بیاموزید و مار صفت بر گنجینه ی علم حلقه مزنید و جویندگان را از این گنج سرشار بی بهره مسازید.

ه:همواره بردبار وشکیبا باشید وفراموش مکنید که مسلمان نابردبار بدان پیکر می ماند که بر خویشتن سر ندارد.از پیکر بی سر جنب و جوش برنخیزد و مومن بی صبر ایمان خویش از دست بدهد و بنیاد عقیده ی خویش در هم بشکند.

سایه روشن

این روزهای بارانی به ازای هر قطره ی باران بیشتر به نبودن می اندیشم به نبردی بی امان که دیر یا زود به سراغم خواهد امد. اندیشه ی رسیدن به پایان،برایم هولناک تر از هر پایانی شده . یاد عطر و بوی باران که می افتم، بی هوا در ذهنم یاد لحظاتی است که میدانم دیگر تراوش جای پایت به من نمی رسد . تا امروز هیچ باوری نداشتم نه به امید، نه به انتظار، نه به جدایی ، نه به دوری ونه به... .فقط گرمایش احساس پر تلاطم ما بود و بس .

اما اکنون وقت تنگ است باید تندتر و تندتر بتازم ، تا از فاصله ها هم پیش تر روم  انگاه اندکی بیشتر برای دیدنت فرصت دارم. در این اندک زمان چه دردناک، فکرم دارد میمیرد ،  اینجا فقط 3 کلمه با تو فاصله دارم، ساعتم هم سه بار نواخت به یادمانه ی سومین روز از عمرم و چندمین باری که افکارم برایت اوا های بی صدا ساختند تا برای همیشه ذهنم مرور گر خاطره هایمان شود،  از اولین سلامی که هنوز معنایش نافهوم برایمان مانده تا اخرین کلامی که  تا به امروز و حتی تا اخرین لحظه  بدرقه مان خواهد کرد. در این پیچ و تاب غیر منتظره، اموخته ها را اموختیم و نیاموخته ها را در کوله مان ریختیم تا بغضی نشکسته شود و بر دلمان سنگینی کند نمی دانم ان روزی که به بهانه ی گریز از تو در نمایی جدید  صورتک هایی ترسیم کنم کدامشان ذره ای از هجوم اماج تنهایی ام را تسلی دهند شاید ان روز دیگر برایشان رنگ نپاشانم تا همه خاکستری بمانند و تو برایم تنها رنگ تا ابد رنگی باقی بمانی...

ضرایب

مقدمه:

خوانندگان فهیم و علم دوست :

مدتی پیش از طریق این نشریه با ضرایب رشته های مختلف درآزمون سراسری کارشناسی ارشد آشنا می شدید که به دلیل کمبود جا از ادامه ی کار باز ماندیم اما امروز به دلیل استقبال شما از این ستون و همکاری ریاست مرکز(به این طریق که 2صفحه به نشریه افزوده شد)  باری دیگر این مهم به انجام میرسد.

در هر شماره شما را با ضرایب یکی از رشته ها آشنا می سازیم. ضمنا با همکاری اساتید محترم مهمترین و جامعترین منابع را که در تمامی گرایشهای یک رشته به کار می آید را از دید سه نقطه  به نظرتان می رسانیم.

این هفته منابع رشته ی علوم اجتماعی را پیش رو دارید و برای کسب اطلاعات بیشتر به آقای زندی مهر مراجعه فرمایید.

به امید رسیدن شما دانشجویان فهیم به مدارج بالاتر علمی...

زبان تخصصی:

1.جامعه شناسی محمد حسین شکاری.انتشارات سمت و فروزش

2.مفاهیم واصطلاحات تخصصی علوم اجتماعی(هورتن و گیدنز)

نظریه:

.1نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر.جرج ریتزر.ترجمه محسن ثلاثی.انتشارات علمی فرهنگی

2.نظریه های جامعه شناسی.توسلی.انتشارات سمت

3.مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی .ریمون آرون.ترجمه ی باقر پرهام.نشر علمی

روش تحقیق:

1.کندو کاوها و پنداشته های فرامرز رفیع پور.نشر انتشار

2.روش تحقیق در علوم اجتماعی. باقر ساروخانی

3.پیمایش در علوم اجتماعی.دواس.ترجمه نایبی .نشر نی

بوتیک

سنگتراش

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است 

 

 ۲

حضرت داود(ع) تو یه بیابونی، مورچه ای رو دید که از یه تپه، خاک برمیداره؛ میره یه جای دیگه می ریزه ، از خداوند خواست که حکمت این کارو بدونه . مورچه  به حرف اومد و گفت معشوقش گفته راه وصال اینه که  خاک های این تپه رو ببره اونجا، حضرت فرمودند با این جثه کوچیک تا کی می تونی این تپه بزرگ و منتقل کنی؟! اصلا عمرت کفایت می کنه؟! مورچه گفت، همه ی این ها رو می دونم، ولی خوشم اگر در راه این کار بمیرم؛ به عشق محبوبم مرده ام!!!

http://www.matalebejaleb.blogfa.com

طنز-حافظ در عصر جدید


                  نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
                  دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
                  گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
                  گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
                  گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
                  گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی
                  گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
                  گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
                  گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد
                  گفتم : رقیب ، گفتا : کله پا شد
                  گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
                  گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
                  گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
                  گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
                  گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده
                  گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده
                  گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
                  گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
                  گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
                  گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش
                  گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
                  گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
                  گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
                  گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
                  گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
                  گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
                  گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
                  گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی
                  گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
                  گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
                  گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
                  گفتا : به جای هدهد دیش است و ماهواره
                  گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
                  گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟
                  گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
                  گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی
                   گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
                  گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
                  گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
                  گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی !