غم و خصه چرا؟

نازنینم  غم و غصه چرا

خورشید را بنگر سالهای سال است که در آسمان می درخشد  ولی هنوز پر مهر و گرمابخش است

کوه را ببین که چگونه با صلابت از هیبت مردانگی دفاع می کند

آسمان را به تماشا بنشین که چگونه همانند روز اول زیبا و دوست داشتنی است و زمینی را که با محبت ما را در آغوش سبز خود گرفته و با لبخند خود گرما بخش این زندگیست

زمینی را که از شبهای خزان نه شکست و نه گریست بلکه در  روزهای مهر بخش بهاربا تمام وجود سبدی از گل های یاس  سپید را زیر پاهایمان ریخت

تا که از مهربانی خدایمان بگوید

نازنینم غم چرا وقتی که تو مرا داری ومن تو را

نارنینم از غصه گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند

نازنینم اگر غصه هست بگو تا باشد   معنی خوشبختی بودن اندوه است  همه ی  این غم و غصه ها  همه ی این شادی ها و شورها چه بخواهی چه نخواهی میوه یک باغند   همه را با الفبای عشق بچین

ولی از یاد مبر که در پشت هر  کو ه و دریا یی سبزه زاریست پر از یاد خدا

نازنینم جایی که خدا هست غصه چرا؟

و این گونه عدالت!!!؟! برقرار می شود

و این گونه عدالت!!!؟! برقرار می شود...  

عدالت از نوع ؟؟؟؟

زندگی

زندگی

زندگی در گذر است و مانند یک آن

                       پس قدر هر لحظه را بدان

                 که اگر گذشت پشیمان نمی شود

                                   تا باز گردد وپشیمانی از آن ماست

                  پس بکوش تا در خیل پشیمانان نگرددی

زندگی ، گرچه خمیده و خسته اما مسیر همیشگی رو به جایی که شاید از مدتها

قبل معین شده بود ، ادامه می داد . بی خبر و بی اعتنا به اونچه اتفاق می افتاد 

برای او چه تفاوت داشت که آفتاب امروز به کودک فردا هم بتابد ؟

گونه ی مادری اگر برای شکم گرسنه ی فرزند تر می شد

 او صبر نمی کرد تا دست نوازشی بر سرش بکشد ، فقط

 می رفت . چه می دانم از قساوت قلب یا کهولت سن ؟

آخر شنیده ام زندگی از پدرٍ پدرٍ پدربزرگ هم مسن تر است...........

پنجره باز بود و من مبهوت عضلات به هم پیچیده ی شب به این افکار آویخته بودم .

به اینکه زندگی ، انار ترک خورده ی باغچه را چشید ؟

خنده ی ماه که غمی را در چادر شب مخفی کرده بود ، در کاسه ی نور دید ؟

درد پای مادر ؟ کج خلقی های پدر را فهمید ؟ 

گاهی که صبرم سر می رود و تهی می شوم از تمام کلمات لبریز ،

باز سوزن ناله هایم گیر می کند روی تن زندگی ، خراش می دهد یا نه ، نمی دانم !

همینکه این بغض خاموش پیچش گلویم را نمی دراند ، همینکه هنوز هستم

خیال می کنم زندگی هنوز هم مشغول مداراست  

اما برای او چه فرق دارد ... منی بیشتر یا کمتر ؟

او که صبر نمی کند ... برنمی گردد ... باز نمی ایستد

او که نمی گرید ، لبخند نمی زند ، غصه نمی خورد... می رود و می رود

با من یا بی من