سنگ صبور:

حس خیلی بدی داره که همه بهت بی اعتماد باشن از اون بدتر چیزی رو که مال تو هست ازت بگیرن اون موقع فکر می کنی به اینکه چطور می تونی دوباره به دستش بیاری، تو رویاهات همش به اون فکر می کنی، یه لحظه هم ازت دورش نمی کنی آخه عالم رویاست و تو هر کار بخوای می تونی بکنی، یادمه پائولو، تو کیمیاگرش می گفت: تو اون چیزی رو به دست میاری که بهش فکر می کنی، کافیه بخوای به چیزی برسی اونوقت زمین و زمان دست به دست هم میدن تا به خواستت برسی. منم به خواستم رسیدم و فکر می کردم نویسنده ی ((نامه های عاشقانه یک پیامبر)) واسه من شده خود یک پیامبر و راه نجات از همه بدبختی ها رو نشونم داده، اما پائولو یادش رفت بهم بگه اون چیزی رو که به دست آوردی، قدرش رو هم بدون و واسش ارزش قائل باش، کوئلیو نگفت اگه تو به خواستت برسی همون زمین و زمان با بخل بی نهایتشون دست به دست هم میدن تا آرزوی بر آورده شده ات رو از چنگت بیرون بکشن. ((خاطرات یک مغ)) بهم نگفت: که غفلت نکن... البته، شاید هم گفت و من نشنیدم اون قدر الکی خوش بودم که توجهی به غرور کاذب زمونه نداشتم و برای بار دوم همون زمین و زمان آرزوم رو از دستام بیرون کشید ولی اینبار خیلی فرق داشت. اینبار دیگه نمی تونستم تو رویاهام بهش فکر کنم آخه زمونه هستیمو مثل گوشت قربونی بین دیگران تقسیم کرده بود. روزگار با حسن نیت تمام داغونم کرد و تازه فهمیدم وقتی آتیش حسادت تو وجودت شعله ور بشه چطوری گُرمی گیری و روزی هزار بار با همه ی وجودت آه می کشی. اونوقته که به غفلت هات فکر می کنی و دوست داری دنبال یه مقصر بگردی، دوست داری بگی کاش کیمیاگر یه کم از غفلت ترسونده بودت... ممکنه بیشتر دقت می کردی... اما پیدا کردن مقصر چه دردی رو دوا می کنه، باید دوباره تو رویاهام بهش فکر کنم شاید بازم زمین و زمان دست به دست هم دادن و اونو بهم برگردوندن ولی اینبار تو واقعیت هم بیکار نمی شینم ((آهای دنیا یادت باشه اینبار رو بیکار نمی شینم)).  

فاطمه محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد