سایه روشن

در جستجوی برگهای تقویمم دیروزی بود نیلگون، سرشار از فصل گرم ماهی ها ، نبض امواج ،لطافت قلبی از جنس تنگ بلور .

همه ی خیالم تبش گرم افتاب بود. نبرد فتح دلی. مهم نبود فاتح که باشد بریشانی هم برابر بود.

دیروز ...؟!

در توهم خوش زمان، بی هوا تقویمم ورق خورد و امروز برتمام صفحات  فردا، بارید.

فردا محو شد!

هر برگی را که ورق میزنم امروز است!

تقویمم به اخر رسید!

برگ فردا را گم کردم.

می دانی امروز چه روزی است؟

امروز اخرین تک برگ تقویم است.

تنها یک روز مانده به اخر .

اینجا اکنون است.

دیگر نه از ابی بیکرانم خبری است نه از فصل ماهی ها

من و ماهی هم از همه تنهاتر!

ماهی با من حرف بزن!

هرچند...

می دانم در بی ابی حوض های خالی برایت نفس نمانده .

می دانم تنگ بلور ماهی ام ،سر سفره ی عید شکست.

می دانم همه ی برگ های سبز و زرد را باختم .

دیروز را هم باختم.

فردا هم که گمشده.

حال من مانده ام و نت های خاموش تو.

می شنوی...

 اصلا هیچ صدایی از هیچ کجا شنیده نمی شود.

کاش می شد به انتقام فصول زرد، تمام تنگ های بلور را میشکستی.

کاش تمام تقویم ها را میسوزاندی...

ولی با من حرف بزن!

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست. شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:29 ق.ظ

[گل][گل][گل] سلام [گل][گل][گل]
دست مریزاد و خداقوت.

ما هم www.taktazchat.com هستیم. حتما سر بزنین. امکانات جالبی داره. چت روم صوتی تصویری قوی و انجمن هم داره .

[گل][گل][گل] به امید دیدار [گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد