تو را آشفته می خوانم مگر باشی خریدارم
ببین حال و روزم را که سر در هیچ و غمخوارم
زکویت راندیم یکسر مرا تنها رها کردی
میان زندگان هستم ولی تندیس مردارم
شب از درد فراق توبه به بالین سر نوازیدم
گمان کردم که خوابیدم ولی تا صبح بیدارم
به دیداری مرا از دل میان دل جدا کردی
دریغا اشک بارانت شکسته سقف و دیوارم
اگر دانی که دیدارت مرا دیوانه تر سازد
میان گریه می خندم به شوق روز دیدارم
سرم را چون دلم بردی و دسته خالی از پر شد
دگر رونق نمی ماند در این آشفته بازارم
مرا اینگونه مگذارید بر پیکار مشکلها
به زیر سنگ نومیدی و تیغ ظن گرفتارم
در این سرمای جان فرسا نوای گرم می آید
بهار آید به دنبال قدوم سبز دلدارم
سخن کوتاه می سازم که دردم تازه می گردد
مرا دیگر مرنجانید که بس رنجور و بیمارم
امیر میر شکاری
بلاگتون واقعا ۲۰!!
سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی دارید
لطفا به وبلاگ ما هم سری بزنید و اگر موافق بودید تبادل لینک کنیم
وبلاگ دانشجویان پیام نور شاهرود