شعر

تو را آشفته می خوانم مگر باشی خریدارم

ببین حال و روزم را که سر در هیچ و غمخوارم

زکویت راندیم یکسر مرا تنها رها کردی

میان زندگان هستم ولی تندیس مردارم

شب از درد فراق توبه به بالین سر نوازیدم

گمان کردم که خوابیدم ولی تا صبح بیدارم

به دیداری مرا از دل میان دل جدا کردی

دریغا اشک بارانت شکسته سقف و دیوارم

اگر دانی که دیدارت مرا دیوانه تر سازد

میان گریه می خندم به شوق روز دیدارم

سرم را چون دلم بردی و دسته خالی از پر شد

دگر رونق نمی ماند در این آشفته بازارم

مرا اینگونه مگذارید بر پیکار مشکلها

به زیر سنگ نومیدی و تیغ ظن گرفتارم

در این سرمای جان فرسا نوای گرم می آید

بهار آید به دنبال قدوم سبز دلدارم

سخن کوتاه می سازم که دردم تازه می گردد

مرا دیگر مرنجانید  که بس رنجور و بیمارم

امیر میر شکاری

نظرات 2 + ارسال نظر
ساهی شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.rashtpnu.blogfa.com

بلاگتون واقعا ۲۰!!

شهاب یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:02 ق.ظ http://pnushaharoud.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی دارید
لطفا به وبلاگ ما هم سری بزنید و اگر موافق بودید تبادل لینک کنیم
وبلاگ دانشجویان پیام نور شاهرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد