حکایت

حکایت

در روایت است نوح پیامبر بعد از سالها تلاش در راه هدایت قومش،وقتی آنها را در گمراهی دید نفرینشان کرد و قرار شد که عذاب نازل گردد اما در موعد مقرر برای نازل شدن عذاب،عذاب نیامد،حضرت نوح به خداوند متعال عرضه داشت چرا این قوم ظالم را عذاب نکردی؟

ندا آمد که ای نوح در دل سحر کمی آب و گل در هم بیامیز و در بیرون از خانه در زیر آسمان بگذار.نوح اطاعت کرد و بعد از ساعتی که خورشید برآن تابیده بود بیرون آمد مشاهده کرد که کوزه های بسیار جالبی ساخته شده است در همین حین خطاب از جانب خدا آمد که ای نوح ،کوزه ها را بشکن.نوح عرضه داشت:مولای من آیا حیف نیست که من این کوزه های زیبا را بشکنم؟در این هنگام خداوند پاسخ داد؟تو دلت نمی آید کمی سفال را بشکنی پس چطوری از من می خواهی که بندگانم که ساخته دست من هستند را عذاب کنم.

آری همانا او رب رحیم ودود است...

سلمان علی محمدی

نظرات 1 + ارسال نظر
اناهیتا چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:59 ق.ظ

از اقای علی محمدی به خاطر مطلب خوبشون متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد