تمام خاطرات ۲ کامل شده ی قبلیس

تمام خاطراتم(۲)

ای که تمام خاطراتم در قلب سبز و زیبایت تداعی می شود امشب از آسمان نیلی دلم با تو سخن می گویم انگار که ستاره های آسمان نجیبانه سوسو می کنند بر دامن گسترده شب بر روی پرنیان خیالم عاشقانه چشمانت را به تصویر می کشم و بارها نامت را بر زبان می رانم من این حس را که از لمس دستان تو به وجود می آید به جان واژه خواهم ریخت  اما شاید ؛ شاید برای از تو گفتن جوهر این واژه ها تنگ است هزاران سال اگر عاشقم برای توام هزاران سال اگر مست چشمان تو ام خود می دانم که دلیلش چیست

 من خسته ازنامهربانی هایم و به مهربانی تو دل بسته ام

تا آسمان خواهم رفت تپش عشق امانم نمی دهد ستاره به ستاره عروج می کنم به چشمان روشن ماه خیره می شوم

تا عشق تو را از ماه تمنا کنم آری تو یقینا فرستاده ای از جنس نور فرستاده ای از فردوس هستی من نیز تا نهایت آغاز می روم تا با مهربانی که آمده است مهربان بمانم  میروم تا با او مهر بان بمانم . شبی از پشت تنهایی نمناک و بارانی ؛ تو را با زیبایی خورشید تو را با درخشانی ماه صدا کردم و با قشنگ ترین طراوت ها آرزویت کردم  تو را بین گلهایی که در تنها ترین

 تنهایی ام روییده است با حسرت صدا کردم 

 آسمان طعم دیگری دارد طعم لب هایت طعم آن

 روز های بی بازگشت  طعم لحظه های با تو بودن را . فریادت را باور دارم تنها صدای آشنا در این برهوت کلماتت را                  می شناسم تنها سخن خاطره انگیز.  به شکوه این خاطرات مرا از یاد مبر  این جا با همه بزرگیش بی تو سرد می شود اینجا بی تو تا دور دست ها گم می شود . بعد از تو نوازش در غمی خاکستری گم شد؛ هنوز آشفته چشمان زیبای تو ام. دلم احساس پاک تو را می خواهد دلم نگاه مهربانت را با نوازشهای عاشقانه می خواهد دلم بی تو می گیرد ؛ تو را به لحظه های پر گریه برگرد  نکند؛ نکند می خواهی بروی تا با نبودن ؛ عشق را پرپر کنی . هر روز صدای پای غریبه ای را می شنوم که سکوت   

 لحظه های با تو بودن را با قدم هایش می شکند چه لحظه ی درد آوری است  وقتی که تنها صدای احساس را در کویر خشک تنهایی گوش می کنی و ضجه های دلخراش التماس را که  به جان تقدیر چنگ می زند نظاره می کنی   مهربانی ها را به تو هدیه می کنم تا هیچ گاه جایت خالی نماند هیچ گاه جایت خالی نماند و بدانی که چقدر دوستت دارم

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ب.ظ

چی بگم ،
اولا که ایششششش ;)
بالایی شوخی بود ، ولی هرکسی نمیتونه حسی که باعث نوشتن این پست شده رو درک کنه ...
امیدوارم یه روز برسه سرمست از زندگیت ، به این روزها لبخند بزنی و از کنارش رد بشی ....

برای یه خاطره یا بهتره بگم یه دست نوشت که تو سال 87 درج شده یه کامنت گذاشتن خیلی نوستالوژیکه
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد