نوشته شده توسط آقای سلمان علی محمدی

قابل توجه اون دسته از دانشجویانی که فکر می کنند خداوند متعال نظر و توجهی به اونها نداره

خوب از خودم شروع می کنم وداستان واقعی رو که برای خودم اتفاق افتاده رو به صورت خلاصه شرح می دم؛ نزدیک یک هفته ای بنا به دلایلی که خودمم نفهمیدم چطوری پیش آمد از نظر معنوی دچار نقصان شدم خصوصا در مورد نماز که در اولویت همه کارهام بود متاسفانه نمازهامو سر وقت نمی خوندم و گهگاهی هم قضا می شد و این امر باعث شده بود که در اکثر کارهای شخصی ام دچار مشکل شوم و بی پرده بگم عنان و افسارم دست خودم نبود وشاید هم داشتم خودم رو برای یک سقوط بسیار بزرگ آماده می کردم { به قول شاعر آنچه تو خواهی نه آن می شود/آنچه خدا خواست همان می شود} اما برنامه عوض شد و در یکی از شب ها از نیمه های شب در عالم خواب چیزهای بسیار وحشتناکی دیدم که در سراسر عمرم مثالشون رو ندیده بودم به طور کلی روحم در عذابی وصف نشدنی بود به طوری که احساس می کردم بدنم شبیه یک تکه سنگ خشک و بی روح شده اون اولین باری بود که گوشیمو silent  نکرده بودم یکی از اون موراردی که در خواب دیدم هنوز یادم هست این بود اینه که دریک نقطه از گذرگاهی ایستاده بودم  و به حدی قیافه ام مضحک شده بود که تمام افرادی که رد می شدند به من می خندیدند

یه دفعه از خواب پریدم و صدای گوش خراش و بلند زنگ پیام گوشیم منو از خواب پروند از جا نیم خیز شدم و متوجه گوشیم شدم خیلی برام عجیب بود متن پیام نامفهوم و ناقص بود و از طرف یه فرستنده ناشناس بود اما حادثه مهم تر و عجیب تر این بود که بعد از چند ثانیه که با اون حالت از خواب پریدم و مات و مبهوت  از ترس به اطافم نگاه می کردم که ناگهان صدای دلنواز و روح بخش اذان صبح از گلدسته های مسجد سر کوچه طنین انداز شد یه حس عجیبی بهم دست داد بلند شدم و پنجره های اتاقمو باز کردم و گلدسته و گنبد نیمه کاره حسینیه باب الحوئج روبروی منزلمونو نگاه کردم که اولین جمله ای که بر زبانم جاری شد این بود

"ای خدای مهربون از اینکه انقدر به فکر بنده حواس پرتی مثه من هستی او رو از صمیم قلب شکر می کنم"

و به اون گنبد و گلدسته های نیمه کاره قسم خوردم که هیچ وقت از یاد معبودی که اینقدر به فکر بندهاشه غافل نشم

سلمان علی محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد