9مهر
مدتی پیش رفته بودم یانک. توی صف با یه پیرمرد آشنا شدم و سر صحبت رو
باز کردم پیرمردی بود با لباس های مندرس و سرو وز ژولیده . اومده بود تا قسط
وام 200 هزار تومانیشو برداخت کنه . البته چند روز تاخیر داشت . موقع پرداخت
پول کارمند بانک که جوان بیست و چند ساله ای بود چنان داد وهواری به راه انداخت
که بیا و ببین . پیرمرد بیچاره ساکت بود و هیچ حرفی نمی زد . حتی حق رو به کارمند
بانک می داد . بعد هم سرش رو پایین انداخت . از بانک بیرون رفت . چند دقیقه بعد
آقایی وارد شد بسیار ثروتمند با کت و شلواری زیبا و آراسته که بوی ادکلنش همه ی
بانک رو پر کرده بود. اتفاقا اونم اومده بود قسط وام 2 میلیارد تومانیشو پرداخت کنه
و اتفاقا اونم قسط وامش مدتی تاخیر داشت تو دو سه سال .کارمندای بانک از رئیس
بانک گرفته تا همون کارمند جوان جلوش تا کمر خم می شدن . بعد فهمیدم که این آق
ا یکی از پولدارترین آدم های شهره که ...باز هم افسانه ی . نه همین لباس زیباست
نشان آدمیتِ به زشت ترینِ صورت خودشو نشون داد .
سلام
همگی خسته نباشید
اولین شماره ی امسال هم چاپ شد امیدوارم همه راضی باشند
به امید بهتر شدن نشریه در روزها و سالهای آتی به دست تمام دانشجویان پیام نور فیروز آباد
بازم ممنونم
خداحافظ